loading...

آقای ربات

روزنوشت های یک ربات...

بازدید : 3
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 22:46

یاد اون جمله افتادم امروز... چی میگفت؟ میگفت مثل اون دلقکی ام که برای پول مراسم عزاداری مادرش باید کل جماعت رو بخندونه! که دردش رو تا میتونه مخفی کنه. پشت صحنه تدریسای منم این شکلیه! سلااااااااااااااااااام با انرژی ولی فقط برا اینکه پول داشته باشم برم تراپی! برای اینکه اسنپ بگیرم تو راه هندزفری پر از گره‌ام رو بذارم گوشم و نازلی شاهین نجفی رو گوش کنم! مقایسه معلم با دلقک توهین نیست! من یه معلمم. من مثل دلقک باید تلخی‌های درونمو مخفی کنم تا بتونم خوب تدریس کنم بتونم دانشجوم رو راضی نگه‌دارم که دوره بعدی رو هم ثبت‌نام کنه. تراپیستم میگه این مخفی کردنا راه حل نیست. اینکه با ناراحتی کار کنی، با ناراحتی غذا بخوری، با ناراحتی دوش بگیری، اینا نهایتا یه روز دو روز دووم بیاره. ولی راه حل دائمی‌نیست. میگه باید جلو افکار رو گرفت... میگه اون قوانین جذب و ... چرت و پرتی بیش نیست.

راستی امروز لیتیوم صبح رو حذف کردم. منتظر افکار خودکشی هستم که برگردن! من باید قوی باشم! قوی‌تر از اینا... میدونم... اینام میگذره. از این به بعدو درست تر زندگی میکنم. از این به بعدو بیشتر حواسم هست.... حواسم هست...

۰ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۰۶ ب.ظ توسط آقای ربات
کارت خوان های سیار
بازدید : 4
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 16:21

همه بچه‌ها حداقل یه بار تو زندگیشون این حس رو داشتن که شاید سر راهی ان! اما این برای من یه خورده فرق داره! چرا بابا با من نامهربون بود؟ چرا از بچگی من عکسی نیست؟ چرا اصلا همه با من نامهربون بودن؟ چرا هیشکی حرفامو گوش نمیداد؟ چرا از بچگی من عکسی نیست؟ چرا مامان حجابشو جلو من رعایت میکنه؟ چرا یه سریا به من انگار ترحم میکردن؟ چرا از بچگی من عکسی نیست؟ چرا تو این البوم کوفتی فقط و فقط و فقط و فقط یه عکس هست؟ چرا آبجیم با اینکه بزرگتره با اینکه اون زمان پیدا کردن دوربین سخت تر بوده ازش پونصد تا عکس هست؟ چرا 40 سال پیش دوربین بوده از داییم هزارتا عکس بگیره چرا از بچگی من عکسی نیست؟ چرا عمه ام با ترحم به من نگاه میکرد؟ چرا حس میکنم خیلی داره از خودم بدم میاد؟ کش رو میگیرم میکشم به مغزم میگم خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو خفه شو ولی ازم میپرسه چرا از بچگی تو عکسی نیست؟ جوابشو چی بدم؟

۰ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۱۷ ب.ظ توسط آقای ربات
به دنبال عطری جذاب و لب‌هایی خیره‌کننده هستید؟
بازدید : 5
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 22:22

چیه؟ لابد میخوای بگی مسئول اینم نیستی؟ که من پنجشنبه‌ها چقدر بهم خوش میگذشت تا اینکه تو اومدی! که اون پنجشنبه لعنتی اومد! امروز فکرات دست از سرم بر نمیداشت! اینکه مثلا اون صبحی که مامانم اومد اتاقم یهو دید من با نیش باز، صبح زود بیدار شدم! چون تو بهم برای اولین بار صبح بخیر گفته بودی! اره من دلم میخواست زود بیدار شم با اینکه صبح زود منو ناراحت میکنه ولی به خاطر پیام تو بیدار میشدم. یا مثلا اون روزی که نمیدونم صحبت چی بود ولی گفتی من ایموجی گل نمیفرستم برای پسرا! خیلی خشکه! قلب میفرستم! کله ام داغ بود... داغ دوست داشتن تو! داغ اینکه برای کادو ولنتاین ربان بنفش از کجا پیدا کنم! اینکه نکنه یه روز خونه نباشم یکی از کادوها رو پست بیاره و مامانمم بازش کنه! من مشغول دوست داشتن تو بودم، متوجه این حرفا نشده بودم.

دیشب داشتم اتاقو جمع میکردم، چشمم افتاد به هودی سفیده... که نبودی، که لک شد، که شستم و خراب شد، پاره شد، که مامانم هنوزم نمیدونه چرا این لباس پاره رو اینقدر دوس دارم و نگهش داشتم! البته الان دیگه یادش رفته چون قایمش کردم... سیامک عباسی داره میخونه:

اگه میفهممو هیچی نمیگم
اگه گیجم توی دنیای دیگم
اگه میلرزه دستم پشت فنجون
اگه مخفی شدم از اینو از اون
همش حس میکنم از دست میری
میترسم دیگه دستامو نگیری

دکتر من کش رو چقدر بکشم؟ هر چی محکم میکشم باز این فکرا میاد سرم خب... به اون دوستم دلم میخواد پیام بدم. از بس خرم، از بس مهربونم که دلم نمیخواد تو این حال تنهاش بذارم! چون خودم تنها بودم و دیدم چه حس بدیه! ولی بهش پیام نمیدم، ولی دلم میخواد بهش پیام بدم، ولی بهش پیام نمیدم... تو یعنی الان کجایی؟ چه میکنی؟ خوبی؟ اها راستی از این خوبی گفتم، امروز خانم دکتر باز پیام داد که خوبی؟ ببخشید من نتونستم ازت خبر بگیرم! مظلوم نمایی نکن دکترجان، شما، از، چشم، ما، افتادی. یکی از ویژگی‌های خوبی که دارم اینه که به راحتی آب خوردن آدما رو میذارم کنار! به استثنای تو!

۰ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۵۱ ب.ظ توسط آقای ربات
۱۰.چطور با ابزار درست سرعت کار را افزایش دهیم؟
بازدید : 2
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 3:21

بعد میلیونها سال یادش افتاده منو و پیام داده "رفیق چطوره؟" حالا بچه دبستانی که نیستم! جوابشو دادم. میبینم آهاااا خانم باز دوس پسرش بهش بی محلی کرده باهاش بد حرف زده اومده پیش من که بگه این دفعه دیگه میخام کات کنم! خب چیکار کنم؟! سه بار قبلی هم راه رو از چاه جدا کردم بهت نشون دادم و گفتم "گاوِ عزیز" چشماتو وا کن و با واقعیت رو به رو شو تو شدی اسباب بازی اون! گوش نکرد نکرد نکرد! حالا اونش به کنار. چرا من فقط موقع کار داشتنا به یاد میام؟ چرا دوستام فقط وقتی یا شکست عشقی خوردن یا کارشون گیره یا پول میخوان من میشم رفیق؟ از اینا که انتظاری نیست! نذار دیگه فامیل رو بگم! زشته! بخدا که خیلی زشته! همش ادعا همش تظاهر هم دروغ...

ولی خب! منم توقع‌هایی دارما..! اون که باورکردنی ترین بود اون شد! از شما دیگه انتظاری نیست :)

۲ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ توسط آقای ربات
بازدید : 3
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 0:21

تراپیستم گفته یه کش بندازم تو دستم هر وقت به این فکر کردم که شاید من کم بودم، شاید من بد بودم، شاید من مقصرم، کش رو بگیرم بکشم تا بخوره و دستم درد بگیره و مغزم شرطی بشه که دیگه فکرای الکی نکنم! امروز کش رو خیلی کشیدم! مچ دستم جای رگ‌هاش قرمز شده! شاید تا جلسه بعدی تراپی یه زخم گنده یادگاری شد! به نظرم بیام یه سایت بزنم به اسم انجمن بیماران مچ زخمی! فعلا اسم بهتری به ذهنم نمیرسه، اما جمع میشیم دور هم، شاید یه کش‌های مخصوص برای این کار درست کنم براشون بفرستم، بعد هر بار کشیدنش، اتوماتیک یه عدد به اعتبارشون توی سایت اضافه بشه! چون یه بار دیگه موفق شدن جلوی فکرای احمقانه رو بگیرن! اونوقت ببینیم کی اول میشه...! لوگو هم یه دست قطع شده باشه! به نظرت چند بار کش رو بکشیم دست قطع میشه؟! فکر کن یه اسطوره هم داشته باشیم! کسی که تحمل کرد دستش رو قطع کرد با کش کشیدن ولی فکرای احمقانه نکرد! یه محل گردهمایی هم داشته باشیم، مجسمه اون آدم رو بذاریم وسطش. روی کش‌ها یه کد بذاریم و بشه ردیابیش کرد و اگر طرف علاوه بر فکرای احمقانه، کارهای احمقانه هم کرد... نمیدونم! بکشیمش؟

۰ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در سه شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۸ ب.ظ توسط آقای ربات
پیرمرد بلند شو، حالا وقت خواب نیست
بازدید : 2
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 0:21

شب شد. همه جا تاریک شد. من تونستم نقابمو دربیارم بندازم یه گوشه، خودمم بشینم یه گوشه دیگه. انگار یه نفر توم داره گریه میکنه. یه نفر یه صندلی برداشته تق تق میکوبه زمین. یکی تیغ برداشته رو دستاش نقاشی میکشه. یکی پشت میز نشسته داره حساب کتاب میکنه. انگار توم از اون مهمونیاس که خدا خدا میکنی زودتر برن که بتونی لباس راحتیتو بپوشی و یه نارنگی بخوری و بخوابی! توم یه آشوبه توم یه همهمه‌‌‌ای جریان داره که الان نمیذاره کدنویسی کنم. توم یه جنگه اولین زخمیش منم. توم یه مجلس عزاداریه. توم صبح ساعت 5 شده. توم یه دلتنگی بزرگه. توم جای خوبی نیست و اینو به تراپیست نگفتم چون نمیتونه درکش کنه...

۱ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ توسط آقای ربات
بازدید : 3
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 0:21

تو بچگیام یه دوست خیالی داشتم! یه پیرمرد. مثلا جای خالی بابامو پر میکرد! توی تصمیم‌گیری‌ها باهاش مشورت میکردم، بهم نصیحت میکرد و... امروز اسنپ گرفته بودم برم تراپی، وسط راه یه آهن تیکه‌‌‌ای اومد زیر ماشین و باک ماشین رو جر داد! بنزین‌ها همش ریخت و ماشین خاموش شد و ما موندیم تو بیابون! یه اسنپ دیگه گرفتم بعد نیم ساعت دعا و مناجات و نذر کردن 5 هزار تومن برای بی بی فاطمه زهرا (چون به شدت دیر شده بود) یه ماشین پیدا شد و اومد... یه پیرمرد! خوش صحبت بود! حرفای قشنگ قشنگی هم میزد.. اما به شدت آروم میرفت! قدرت خدا یه دونه سبقت هم نگرفت! خلاصه نوبت ارتودنسی‌مو رفتم اونم بیشتر دیر شد! دیگه نزدیک بود تراپی کنسل بشه ولی با کلی تاخیر رفتم و با کلی ببخشید و شرمندگی و اینا! حق هم داره! چون واقعا واقعا واقعا تراپیست خوبیه. میشینه درس میده! منم باید جزوه بنویسم! و چیزایی میگه که ارزشش از 350 هزار تومن بیشتره! اما یه جاش دلم گرفت چون گفت تو نهایتا 2-3 ماه دیگه خوبِ خوب میشی! یعنی برای اینکه بیشتر ببینمش باید تظاهر به بیماری کنم؟ حالا از کجا معلوم من خوب شدم خخ

۴ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در يكشنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۰۵ ب.ظ توسط آقای ربات
دانلود بازی Forza Horizon 4 برای کامپیوتر

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 26
  • بازدید کننده امروز : 25
  • باردید دیروز : 94
  • بازدید کننده دیروز : 95
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 122
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 123
  • بازدید کلی : 140
  • کدهای اختصاصی