loading...

آقای ربات

روزنوشت های یک ربات...

بازدید : 3
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 0:21

شب شد. همه جا تاریک شد. من تونستم نقابمو دربیارم بندازم یه گوشه، خودمم بشینم یه گوشه دیگه. انگار یه نفر توم داره گریه میکنه. یه نفر یه صندلی برداشته تق تق میکوبه زمین. یکی تیغ برداشته رو دستاش نقاشی میکشه. یکی پشت میز نشسته داره حساب کتاب میکنه. انگار توم از اون مهمونیاس که خدا خدا میکنی زودتر برن که بتونی لباس راحتیتو بپوشی و یه نارنگی بخوری و بخوابی! توم یه آشوبه توم یه همهمه‌‌‌ای جریان داره که الان نمیذاره کدنویسی کنم. توم یه جنگه اولین زخمیش منم. توم یه مجلس عزاداریه. توم صبح ساعت 5 شده. توم یه دلتنگی بزرگه. توم جای خوبی نیست و اینو به تراپیست نگفتم چون نمیتونه درکش کنه...

۱ ۰
روزمرگی :: نوشته شده در دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ توسط آقای ربات
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 31
  • بازدید کننده امروز : 30
  • باردید دیروز : 94
  • بازدید کننده دیروز : 95
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 127
  • بازدید ماه : 32
  • بازدید سال : 128
  • بازدید کلی : 145
  • کدهای اختصاصی