روز اولی که رفتم پیش این تراپیست جدیده، یه برگه داد گفت چیزایی که دوست داری رو لیست کن! منه گاو هم نوشتم طبیعت گردی. حالا خانم پیله کرده پاشو برو طبیعت گردی! نوشته بودم تنیس! نوشته بودم کافه گردی! بابا من نمیتونم... نه وقتشو دارم، نه حالشو، نه روحیه شو، ولم کن! کاش نمینوشتم! مینوشتم خوابیدن! مینوشتم گریه کردن! یا باید الکی یه خاطره از طبیعت گردی که این هفته رفتم براش تعریف کنم جلسه بعدی. یا بگم طبیعت گردی دوست نداشتم اشتباه کردم! با اینکه دوست دارم! امروز از چیزایی براش صحبت کردم که گفتنش برام راحت نبود! خیلی پیله کرد که بگم! هی گفتم نمیگم. هی دنبال دروغ بودم یه چیز دیگه تعریف کنم براش! دیدم هیچی بداهه نمیتونم بسازم که بعدش نگه همین؟! اینو نمیخواستی بگی؟! اره دیگه ... همونی که بدترین بود رو گفتم! راستش بلند بلند گفتن اون ماجرا برام چیز بدی بود! حالمو بدتر کرد. تراپیسته خیلی خوبه. خیلی حال خوب کنه. من حال بدی دارم. الان اینجا بود میگفت لیبل نزن به خودت!ای بابا، باشه. تراپی رفتنم بدبختیهها، دائم باید حواست به همه چی باشه. هر چی هم منفی فکر کردی، کش رو بکشی محکم بزنی به مچت!
بازدید : 40
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 4:06

روزمرگی::
نوشته شده در يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۲۵ ق.ظ
توسط آقای ربات