loading...

آقای ربات

روزنوشت های یک ربات...

بازدید : 16
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 13:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آقای ربات

در خیالات خودمدر زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می‌نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می‌دوزم به چشمت،می‌شود آیا کمی
دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو
پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
رفته‌‌‌ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

شعر از بیتا امیری

۰ ۰
شعرانه:: نوشته شده در يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ توسط آقای ربات

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 22
  • بازدید کننده امروز : 23
  • باردید دیروز : 290
  • بازدید کننده دیروز : 254
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 314
  • بازدید ماه : 314
  • بازدید سال : 2699
  • بازدید کلی : 2716
  • کدهای اختصاصی