loading...

آقای ربات

روزنوشت های یک ربات...

بازدید : 5
شنبه 19 بهمن 1403 زمان : 15:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آقای ربات

گرگ‌هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده‌ی بی همه چیز
می‌دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی‌و فرمان فرار
گرگ‌هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله‌ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی‌به برم
آه ، می‌ترسم ، آه
آه ، می‌ترسم از آن لحظه‌ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازین دره‌ی ژرف
جای خمیازه‌ی جادو شده‌ی غار سیاه
پشت آن قله‌ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت معصوم تو ،‌‌‌ای شعله‌ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی‌ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی‌ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله‌‌‌ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار ایم من
بی تو ؟ چون مرده‌ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ،‌‌‌ای پرده‌ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم
گرگ‌هاری شده ام...

مهدی اخوان ثالث

۰ ۰
شعرانه:: نوشته شده در جمعه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۳۳ ب.ظ توسط آقای ربات

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 34
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 69
  • بازدید کننده امروز : 61
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 70
  • بازدید ماه : 70
  • بازدید سال : 2455
  • بازدید کلی : 2472
  • کدهای اختصاصی