loading...

آقای ربات

روزنوشت های یک ربات...

بازدید : 20
دوشنبه 5 اسفند 1403 زمان : 3:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آقای ربات

امروز، تیشرت پوشیدم! و رفتم کلاس ویولن! دیدم استاد ویولنم دو تا کاپشن رو هم پوشیده! مامان و باباشم اومدن! اونام همینطور! بعد از کلاس و بعد از هم صحبتی با مامان و باباش که یه حس عجیبی بود! رفتم تراپی! توی مسیر همه با تعجب نگام میکنن! مگه چیه؟! سرما نمیخورم خب. توی من یه جهنمه. یه جهنم از آدمایی که بودن توی جهنم هم براشون لطفه! تراپی امشب خیلی خوب بود. خوشحالم که کنسلش کردم و بعدش دوباره گفتم میام! ولی...

ولی گفت اون قلعه سیاهو رنگ بزن! من نمیخوام. سیاه قشنگه. سیاه نباشه چی باشه؟ صورتی؟ اه از اون یه دونه دیوار که صورتی رنگ شده متنفرم! همونم باید سیاهش کنم. ولی راست میگه‌ها... همشون انگار یه بخشی از منن، شاه سیاه، هیولا، بانوی قرمز پوش، پیرزن و پیرمرد، رها، آبی، خانواده بریتانیایی‌ها، روح سفید آرزوها، هر کدوم از یه درد من ساخته شدن. تراپیست جدیده کارشو خیلی خوب بلده! تا الان تونسته رد زخمامو بزنه بره توشون!

این مخفیانه تراپی رفتنا آخرش یه روز لو میره! همش میگن چرا دیر کردی مگه کلاس ویولن نیم ساعت نیست؟! چرا 3 ساعته بیرونی!‌‌‌ای بابا ولم کنید بچه 6 ساله که نیستم! اصلا اره با دوس دخترم قرار گذاشتم! اره دیگه! قطعا یکی از فکراشون همینه. حالا بگذریم... ترانکوپین خوردم، به زودی خواب 3 هیچ از من میبره. اما تا اون وقت منم و چند تا فکر عجیب غریب. مامانِ استاد ویولنم، اینکه هیولا منه؟ یا من هیولا؟ یا تو کجایی؟ تو هم امشب رفتی تراپی یا بازم یه شب دیگه بی تقاص سر کردی؟

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 290
  • بازدید کننده دیروز : 254
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 301
  • بازدید ماه : 301
  • بازدید سال : 2686
  • بازدید کلی : 2703
  • کدهای اختصاصی